سفره‌های نامنظم شیر شمال

نویسنده: عارفه واعظ‌شهیدی

توی کمتر از نصف روز شایعه توی کل منطقه خزید. موقع ناهار شد. میز پر از غذا بود ولی مردم دور ایستاده بودند و جلو نمی‌آمدند. پیچیده بود که اسرائیل می‌خواهد اینجا را بزند. اینجا یعنی جایی که ما غذا درست می‌کردیم و رایگان بین مردم جنگ‌زده پخش می‌کردیم. می‌خواستیم بگوییم شایعه‌ است، دروغ است و کسی به ما که غذا می‌پزیم کاری ندارد اما وقتی صدای پرواز کردن پهبادها را بالای سرمان شنیدیم وحشت وجودمان را پر کرد. صدای پهباد بالای سر آدم باعث می‌شود تن و بدنت بلرزد. اینکه تصور می‌کنی یکی توی دفتر نظامی‌اش نشسته و دارد تو را با وضوح و از بالا می‌بیند جای شک و شبهه نمی‌گذارد. یقین کردیم می‌خواهند ما را بزنند. محمود همه این‌ها را گفت و بعدش ادامه داد که باید جلسه بگذاریم…

ما دو تا برادر با هم کار می‌کردیم. یکی پول می‌آورد و یکی جرئت. من هرروز بلند می‌شدم می‌افتادم دنبال جمع‌کردن پول از این آدم و آن تاجر و فلان فعال حقوق بشر و او هم صبح که پا می‌شد می‌رفت دنبال مواد غذایی تا بتواند برای ناهار چیزی درست کند. من توی آمریکا و برادرم توی غزه.

اولش با سه تا قابلمه شروع کرد. هنوز محاصره نشده بودند و می‌شد مواد غذایی جور کرد ولی خب بعد محاصره به من زنگ زد. گفت برای‌ش پول بفرستم. گفت که دست‌تنهاست.

از آنجا سه‌چهار قابلمه‌اش شد سه چهار دیگ و درست همین‌جا مجبور شد علاوه بر مهارت آشپزی جرئتش را هم همراه خودش بیاورد. این بود که شد شیر شمال.

استرس این‌که مواد غذایی یا تجهیزات آشپزی به دستش نرسد و مردم غذا نداشته باشند جلوی استرس دیگری که توی سرش بود هیچ بود. استرس دیگر این بود که صدای پهبادهای اسرائیلی که بالای سرشان می‌چرخند تمام شود و سوت جنگنده‌ها شنیده شود. آن موقع بود که یک خمپاره هم می‌توانست جان ده نفر را بگیرد. این دغدغه روز و کابوس شب محمود بود.

من حرفم این بود که اگر یک درصد واقعاً بمباران کنند آن‌همه خون گردن ماست.  می‌گفتم آشپزخانه را تعطیل کنیم و پولش را بدهیم دست خود مردم. به محمود گفتم خودت هم بیا آمریکا. باهم پول بیشتری می‌توانیم جمع کنیم.

محمود گفت کارش فقط غذا دادن نیست که پولش را بدهند و تمام. گفت کارش این است که امید بریزد توی دل بچه‌ها. می‌گفت همین‌که مردم جنگ‌زده غزه دور هم جمع می‌شوند و او با لبخند و شوخی بهشان غذا می‌دهد و بعد همان اطراف کنار هم می‌نشینند و غذا می‌خورند، باعث می‌شود روح‌هاشان نمیرد. درست که این مقوله قابل ‌اندازه‌گیری نیست ولی خب محسوس است.

فهمیدم قضیه فقط یک وعده غذایی نیست، یک مبارزه است. یکی برای مبارزه اسلحه دست می‌گیرد. دیگری موبایل و شیر شمال ملاقه دست گرفت و همین‌که مستقیم تهدیدش کرده بودند یعنی زخمی که زده کاری بود.

این شد که همه مغزهایمان را گذاشتیم روی ‌هم و پروتکلی چیدیم تا مکان پخش غذا هرروز متفاوت باشد و اینکه نمی‌توانم پروتکل را بگویم چون هنوز دارد کار می‌کند و جمع مردم گرسنه غزه را از بمباران‌ها در امان نگه می‌دارد. شاید اگر زنده بودم و روزگار صلح را دیدم بگویم برای رساندن غذا به مردم جنگ‌زده چه سختی‌هایی که تحمل نمی‌کردیم.

غذا را در خانه خودش درست می‌کرد و پخش را جاهای مختلف شمال غزه انجام می‌داد. مردم را هم طبق پروتکل خبر می‌کرد. همه‌چیز خوب بود تا اینکه خانه‌ و آشپزخانه‌اش را هم بمباران کردند.

برادر دیگرمان مجید هم توی آشپزخانه بود. آتش‌ها که خاموش شد. محمود دید دختر مجید چطور پای جنازه پدرش گریه می‌کند. به من زنگ زد. لحنش نه غم داشت و نه ناراحتی. لحنش جوری بود که انگار نصف شبی بهش وحی‌شده بود. گفت می‌خواهد برای همه بچه‌های مانده در غزه پدری کند و من باید همه‌چیز را برای رسالتش مهیا می‌کردم. خواهش نمی‌کرد. دستور می‌داد. هرچه جنایت می‌دید به‌جای غم‌دار شدن صبح‌ها زودتر از خواب بیدار می‌شد. شب‌ها دیرتر می‌خوابید و بیشتر می‌دوید.

مدرسه زدیم. بیمارستان اطفال زدیم. اینترنت رایگان راه انداختیم و… خودش می‌خندید و می‌گفت مثل موسی که رفت آتش بیاورد و پیامبر شد من هم رفتم سه قابلمه غذا درست کنم و…

این روزها می‌گویند بیایم و ثابت کنم برادرم را هدفمند کشتند. در جواب می‌توانم بگویم با پهباد به ماشینش حمله کردند و این‌جور دلایل اخبارپسند اما هیچ‌کس مثل بچه‌های غزه نمی‌تواند شهادت دهد که محمود المدهون اندازه یک سردار جنگی فایده داشت برای غزه و برای همین فایده‌اش بود که کشتندش. توی دست‌هایش گوجه‌فرنگی و آووکادو بود؛ وسایل مبارزه‌اش. می‌برد که برساند به دست پرستار و دکترها.

پسرهایش غریبانه بدن شیرشمال را توی پتو پیچیدند و رفتند تا دفنش کنند. نمی‌خواستند مردم ببینند که پیامبرشان کشته‌شده. همه کار‌هایش را تقسیم کردیم و داریم انجام می‌دهیم. تنها کاری که روی زمین‌مانده آخرین وظیفه‌ی پیامبری‌اش است. پسر ده‌روزه‌اش هنوز اسم ندارد…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سبد خرید
ورود

هنوز حساب کاربری ندارید؟

ایجاد حساب کاربری