مقدمه
مترجم خوب، شبیه مادر است. کسی که ترجمه میکند، خیلی برای ما اهمیت دارد. برخی از آنها هزینه میگیرند و عین حرفها را برای ما بازگو میکنند؛ مثل اخبار ناشنوایان اما ما نیاز به مترجمی داریم که شبیه مادری که به بچهاش توجه میکند، احساسات را هم منتقل کند و نشان بدهد نه اینکه مثل مادر ناتنی باشد. حس کرد با مثال بهتر میفهمیم: «خودت را فرض کن که پنبه در گوشهایت گذاشتهای و چیزی نمیشنوی. ببین چه احساسی داری وقتی با این حال به هیأت میروی. روضه که میرفتم چنین حسی داشتم. نمیفهمیدم چه میگویند. چشمهای نمناک و حالت غمگین و لرزیدن شانهها را میدیدم اما برایم قابل درک نبود». اینها را رفیق تازهی ما میگفت.
جستجوی صداها
کمی به عقب برگردیم. اسم بلندگو که مطرح شد، دنبال صداها گشتیم و دنبال قصهها و پدیدههایی رفتیم که ربطی به بلندگو پیدا میکنند. البته «ربط» همیشه مستقیم، همجهت و شبیه نیست. جسته و گریخته قصههایی از هیأتهای ناشنوایان شنیده بودیم و حالا میخواستیم بهتر و بیشتر داستانشان را بشنویم و از نزدیک تماشا کنیم. در پرسوجوها و گشتوگذارها به نام هیأت محبان سیدالشهدا ناشنوایان تهران رسیدیم و البته نام هیأتهای دیگر در شهرهای دیگر را هم دیدیم.
گفتگوی کوتاهی انجام دادیم و درخواست کردیم که در هیأت محبان حاضر شویم و در آن هوا نفس بکشیم و قصهی عشاق اهل بیت را بشنویم. گذشت و به دعای ندبه دعوت شدیم. صبح روز بعد به سمت میدان منیریه راه افتادیم و کمی بعد از میدان در خیابان ابوسعید پیاده شدیم و در انتهای بنبست گلبانگ مسجد فاطمیه را دیدیم. وارد شدیم. مسجد سیاهپوش بود. صدای سخنرانی یا مداحی نمیآمد. به سمت شبستان مسجد رفتیم و جمعیت حدوداً بیستنفرهای را دیدیم. پیر و جوان و مرد و زن. سروصدای قابلتوجهی به گوش نمیرسید مگر صحبتهای بعضی خادمان آشپزخانه و چایریزها و صداهای برخورد استکانها با هم.
فضای هیأت
اولین شگفتی همان لحظههای ابتدایی ورود اتفاق افتاد. همه به دستهایی که در هوا جابهجا میشد خیره شده بودند و سرهایشان را به نشانه تأیید بالا و پایین میآوردند. سکوت بود و کلمهها انگار بیصدا بین زائران و خادمان هیأت جابهجا میشد. گوشهای به تماشا نشستیم. از آنچه که میدیدیم این احساس به ما دست داد که این جمع حرفهای یک هفتهشان را در دل نگه داشته بودند و داشتند آن را برای هم تعریف میکردند.
جلسهی خادمان تمام شد. سفرهها پهن شد و خادمان نانها و عدسیها را آوردند و پخش کردند. حاجآقا برای سخنرانی حاضر شدند و روی صندلی نشستند و کار مترجم شروع شد. انگار کلمهها را صید میکرد و آنها را با دستهایش برای زائران ناشنوا بازگو میکرد. زائران سراپا چشم شده بودند و حرکت دستها را دنبال میکردند. سخنرانی تمام شد و نوبت به دعا و روضه رسید. کار او چقدر دشوار بود. ما در هیأت صوت مداح را میشنویم، از لحن و سوز صدایش تأثیر میگیریم و با فراز و فرود صدایش و حتی سکوتش معانی متفاوتی را درک میکنیم. در ترجمه علاوه بر الفاظ باید این جنبههای مداحی هم منتقل شود. ترجمهی مادرانه.
چالشهای ترجمه
روضه تمام شده بود و به اذان نزدیک میشدیم. درخواست کردیم بعد از نماز گفتوگو کنیم. یکی از ناشنوایان به شیوهی خودش و با حرکات دست و صدا اذان را ادا کرد. نماز خواندیم. گفتوگو با صحبتهای مترجمها شروع شد: «دیدن، نسبت به شنیدن انرژی بیشتری میگیرد. ناشنوا که باشید، وقتی سر را پایین بیندازید، دیگر چیزی متوجه نمیشوید. دیدن دقت بیشتری هم میخواهد. صحبت اگر طول بکشد ناشنوایان خسته میشوند و نیاز است بین صحبتها استراحت کنند. سختی دیگری که در ترجمه وجود دارد، سرعت نسبتاً بالای سخنرانی است. مطالب حتی اگر ساده باشد هم طول میکشد تا او بتواند آن را برای زائران هیأت بازگو کند و آن را جا بیندازد.»
«یکی دیگر از نمونههای سختی کار او جایی است که روضهخوان گریز میزند و مثلاً از قم گریز به کربلا میزند و از روضه حضرت معصومه سلاماللهعلیها به روایت روضه حضرت زینب سلاماللهعلیها میرسد. سختی دیگر هم توضیح کلمات و اصطلاحات عربی است. وقتی در هیأت اسم حبیب میآید، سریع متوجه میشوید و داستان را در ذهن دارید اما برای این ناشنوایان عزیز این اتفاق نمیافتد. برای توضیح دادن مطلب به ناشنوایان بهتر است از تصویرسازی استفاده کنیم تا بهتر متوجه بشوند؛ مثل روشی که در نقالی پیاده میشود.»
«اگر در برنامههایی که عمومی است برای ناشنوایان نیز امکان شرکت وجود داشته باشد و زمینهی مناسب برای آنها وجود داشته باشد، تازه مردم آنها را میشناسند و با ویژگیهای جذاب آنها آشنا میشوند. دوسه تا ناشنوا که با هم صحبت میکنند، همه مبهوتشان میشوند و وقتی انرژی آنها را میبینند، تعجب میکنند.» مترجم اشاره میکند به یکی از خادمان هیأت: «ایشان ناشنواست اما همسر و فرزندانش شنوا هستند. خانوادهاش با او به هیأت نیامدهاند. در سینما رفتن هم همینطور است. ناشنوا در رسانه جایی نداشته و در نتیجه جایگاهی برای «خانواده ناشنوا» هم در نظر گرفته نشده است. ما یک بار برنامه سینما هماهنگ کردیم و «مناسبسازی» کردیم؛ یعنی شخصی را برای ترجمه گذاشتیم. ناشنوایان میگفتند اولینباری است که با خانواده میآییم.»
تجربیات مثبت
مسئول هیأت هم شیرینیها و تلخیهایی را روایت میکند که در عمر به نسبت کوتاه هیأت اتفاق افتاده است: «سه تجربهی خیلی خوب داشتیم. یکی شبهای قدر بود. شبهای قدر امسال (۱۴۰۲) با حضور همین دوستان نزدیک ۸۰۰ نفر آمده بودند که حدود ۵۰۰ نفر آنان از ناشنوایان بودند و جالب بود برخی از این ناشنوایان ۶۰ یا ۷۰ سالشان بود اما اولین شب قدری بود که در عمرشان شرکت میکردند. خدا میداند که این شبها چه صفایی داشت. بعضی ناشنوایان میگفتند ۸۰ سال سن داریم اما شب قدری به این با صفایی نداشتیم. من هیأتها و مراسمهای مختلف را رفتهام اما در تمام عمرم شب قدری اینگونه ندیدهام. «بِکَ یا علی» که اینها میگفتند را با تمام وجود میگفتند. تصویر دعای جوشن را روی پرده انداخته بودیم؛ قسمتهای «سُبْحَانَکَ…» را با همدیگر و یکصدا میگفتند. شب قدر بینظیری بود. خود شنواهایی هم که در مراسم شرکت کرده بودند لذت دیگری میبردند.»
«روز شهادت امام صادق (علیهالسلام) تجربهی دیگری بود. گفتند ما میخواهیم برویم بیرون و دسته داشته باشیم. تمام جمعیت دور میدان ایستاده بودند و اینها را با حال خوبشان تماشا میکردند. هم متعجب بودند هم گریه میکردند. نیمه شعبان سال گذشته (۱۴۰۱) هم همینطور بود. بعدازظهر بود و گفتند ما میخواهیم بیرون برویم. هر چه گفتیم باران است و اذیت میشوید، فایدهای نداشت. نزدیک ۲۰۰ نفر با پرچم بیرون ایستاده بودند و همه نگاه میکردند که اینها دارند چه کار میکنند. صفای باطنی خاصی دارند و همه را تحتتأثیر قرار میدهند.»
«به دوستان ناشنوا گفتهایم تا جایی که میشود اداره جلسه از برگزاری گرفته تا دعوت مداح با خود شما، اما مواقعی که نیاز است ما به کمک شما میآییم. نگران بودیم که در بحث خادمی تداخل پیش بیاید که الحمدلله چنین اتفاقی نیفتاد. این دوستان بسیار منظم، آرام و ساکت و مظلوم هستند. ارتباط خاصی با امام زمان دارند، دعای فرجی که اینها میخوانند حال خاص خودش را دارد. چندمرتبه احساس کردم میخواهند از این بزرگواران استفاده ابزاری کنند و آنها را بهعنوان سیاهلشکر دعوت کنند که نگذاشتیم این اتفاق بیفتد. برخورد با این عزیزان اینگونه است که حقشان را نمیدهند اما بدون شک ضربهی کارشان را خواهند خورد.»
خاطرات اربعین
مترجم در ادامه این تجربهها یاد خاطرات اربعین افتاد: «در بینالحرمین اجازه نمیدادند. تجمع باشد و کسی پرچم ببرد. هر جور بود رفتیم. عزاداری پرشور و حالی شد و از ما میپرسیدند که سال بعد چه موقعی میآیید؟» مسئول هیأت ادامه میدهد: «در این مدت برکت بوده که به هیأت سرازیر شده است. اگر قدمی برای اینها برداشته شود خدا هزار برابر برمیگرداند. اگر خدا را میخواهی پیدا کنی در جمع اینها میتوانی پیدا کنی.»
شکلگیری هیأت
ماجرای شکلگیری هیأت را از خادمان و زائران پرسیدیم. هیأت برای ناشنوایان تشکیل میشده اما سالی یکبار. نیاز به هیأت باعث میشود جمعی شکل بگیرد و روضه و مراسم توسل به اهل بیت (علیهالسلام) برپا شود. گفتند اول هیأت بهصورت خانگی بوده و هر هفته در خانه یکی از بچهها مراسم برپا میشد. خادمانی که مسئولیت رسانهی هیأت را بهعهده داشتند توسط معلمشان که ایشان هم ناشنوا بود به هیأت دعوت شده بودند.
بعد از شنیدن این سرگذشت، قصهی هر کدام از خدام را جدا جدا شنیدیم. «من به هیأت ناشنوایان که میرفتم وقتی گریه و عزاداری میکردند، چیزی متوجه نمیشدم. این هیأت که تشکیل شد با کمال میل و بهصورت مرتب میآیم و خادم هم هستم.»
خادم جوان که مسئول رسانه بود گفت: «در شهرستان که بودیم وقتی هیأت میرفتم و مداح روضه و نوحه میخواند، چیزی متوجه نمیشدم. احساسی نداشتم. شبیه بقیه زنجیر میزدم. مدتی رفتوآمد داشتیم و با بچهها دوست شدیم. بعد از مدتی گفتم میتوانم خادم باشم؟ اجازه دادند و من هم در کارها کمک میکردم و حس خوبی داشتم. وقتی تهران بودیم دیگر نمیشد به آنجا بروم. در مدرسه معلم با ما صحبت کرد و گفت هیأت داریم و ما هم آمدیم.» دیگر مسئول رسانه از اولویتهایش گفت: «چیزی که برای من مهم است آموزش احکام و اخلاق اسلامی است. همیشه ناراحت بودم که چرا چیزی متوجه نمیشوم. اینجا که آمدیم، جمع شدیم و خیلی چیزها را یاد گرفتم و از مطالب معنوی بهره بردم.»
خادم عزیز دیگر که معلم و از مؤسسان هیأت بود از دغدغهای گفت که منجر به شکلگیری این جمع شد: «قبلاً سالی یکبار برنامه برای ناشنوایان میگذاشتند. دغدغه ما این بود که چه کار کنیم این جلسات مستمر باشد؟ جلساتی که بتواند محفل مناسبی برای ناشنوایان باشد. اگر دختران و پسران به دنبال محیط سالمی باشند که بتوانند در آن مورد مناسبی برای ازدواج پیدا کنند، کجا باید بروند؟ تا امروز دو مورد داریم که بهواسطه همین هیأت و این محیط سالم آشنا شدند و ازدواج کردند.»
یکی دیگر از خادمان هیأت توضیح داد که: «در مدرسه فعالیت زیادی داشتم و فقط من بودم که ناشنوا بودم. هیأت که میرفتم کمک میکردم و وقتی هیأتمان تشکیل شد توانستم از آن تجربیات استفاده کنم و خوب به هیأت کمک کنم. من مشکلات زیادی داشتم و خیلی گله و شکایت میکردم. وقتی ماجرای امام حسین (علیهالسلام) را برایم تعریف کردند و دیدم که چقدر سختی کشیدهاند، دیگر گله و شکایت نمیکردم. با خودم گفتم باید همه مشکلات را در ذهنم پاک کنم. ذهنم کلاً عوض شده و خدا را شکر راضی هستم.»
نتیجهگیری
گفتوگوی ما تمام شد اما خادمان و زائران هیأت هنوز حرفهای زیادی با هم داشتند و بعد از بیرون رفتن از مسجد هم صحبتهایشان را ادامه دادند. از آنها خداحافظی کردیم. در بین صحبتها و درد دلها، ایدههایی برای کمک به بهتر برگزارشدن مراسم و ارتباط بهتر با زائران ناشنوا شنیدیم و به ذهنمان رسید که باید به وسع خودمان آنها را دنبال کنیم تا دِین خودمان را نسبت به عشاق اهل بیت علیهمالسلام ادا کنیم؛ عشاقی که پیام آن فریادرسان بزرگوار را با قلبشان شنیدهاند و به آن دل بستهاند.