یادداشت؛ دعوت به گفت و شنود

مصاحبه با حجت‌الاسلام محسن قنبریان

من در شهرستان برای بحث هیأت [و گفت‌وگو] تجربه‌هایی داشتم. معمولاً در سطح شهر مردم به هیأت‌های بزرگ که امکانات اصلی را دارد و مرکز شهر است، سرازیر می‌شوند. جمعی از دوستان تصمیم گرفتند هیأت‌های منطقه‌ای بزنند. جمع شدند و توافق کردند که هر کس می‌خواهد هیأت تازه‌ای را وارد صحنه کند، [دنبال] مخاطب ثابت مذهبی آن شهر نباشد که شرحه‌شرحه شود و در حواشی شروع به کار کند. یک استدلال هم این بود که به همان میزان که کلانتری در هر منطقه‌ای لازم است، یک هیأت خوب و مؤثر هم لازم است. هیأت‌ها با توجه به مناطق، ریخت و شکل خودش را می‌گرفت. این را با شهرهای بزرگ مقایسه نکنید که شناخته‌شده هستند. در آن شهرستان‌ها جلسه هفتگی خیلی باب نبود و به جز دهه محرم و یکی دو مناسبت خاص، بقیه سال برنامه زیادی نداشتند.

این‌ها می‌خواستند در جشن‌ها و بقیه مراسم‌های سال هم فعالیت کنند. «دعوت از افراد» یکی از کارهای آن‌ها شد. مثلاً در نیمه شعبان مراسم‌هایی برگزار می‌شد که به انحراف کشیده شده بود؛ از پخش موسیقی‌های مبتذل گرفته تا اشتباهات دیگری که رخ می‌داد. فضای جشن بود اما از پیام ظهور و امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) خبری نبود. آن جمع به جای اینکه جشن را در خانه یا حسینیه بگیرند، در خیابان گرفتند. گفتند ما باید دعوت کنیم چون ممکن است همه مخاطبان نیایند.

گفت‌وگوی پیشاهیأت

یکی از تجربه‌های گفت‌وگو که اسمش را گفت‌وگوی پیشاهیأت می‌گذارم، همین‌جاست. در خانه‌ها دعوت‌نامه می‌فرستادند. ما پیام فعالیت‌هایی را که می‌خواستیم به مناسبت نیمه شعبان داخل هیأت انجام بدهیم، [در قالب‌های گوناگون] ارسال می‌کردیم. گروهی نیز به صورت میدانی وارد عمل می‌شدند. خودم هم با گروهشان می‌رفتم. بعضی از دوستان خیلی بیشتر وقت می‌گذاشتند. مغازه به مغازه و خانه به خانه مردم را دعوت می‌کردند. این حرکت در آمدن مردم خیلی اثر داشت و یک دسته گفت‌وگو هم آن‌جا شکل می‌گرفت. مثلاً وقتی داخل یک مغازه می‌رفتیم و دعوت می‌کردیم، می‌پرسیدند این چیست؟ و پیرامون دعوت‌نامه گفت‌وگو شکل می‌گرفت. این‌ها مختص برنامه‌های جشن بود. برای محرم سبک دعوت‌نامه فرق می‌کرد. بعضی وقت‌ها انگار یک تعزیه کوچکی داشت در کوچه برگزار می‌شد و بچه‌ها، مردم و همسایه‌ها جمع می‌شدند. یک دسته گفت‌وگوهای پیرامونی شکل می‌گرفت که صمیمی بود و بیش از حد خوش‌وبش اتفاق می‌افتاد. چون بعضی وقت‌ها خوش‌و‌بش هست و این گفت‌وگو ربطی به [خودِ] هیأت ندارد، جذب آن آدم می‌شوند و او آن‌ها را به هیأت می‌آورد.

گاهی نیز ابتکاراتی صورت می‌گرفت. در جشن‌های نیمه شعبانی که در خیابان برگزار می‌شد و کسی [سکون و] قرار نداشت و فقط می‌آمدند، شربتی می‌خوردند و به ایستگاه بعدی می‌رفتند، نمی‌شد ۴۵ دقیقه به منبر برویم. منبر و مداحی و شعر کوتاه را می‌طلبید. از طرف دیگر می‌خواستیم از چارچوب هیأت هم تخطی نکنیم و ارگ و سرود و این‌ها نگذاریم. برای منبرهای کوتاه، بچه‌ها یک منبر دینی می‌رفتند و به مسائل روز هم توجه داشتند.

علیرغم اینکه برخی می‌گفتند در این فضای باز اصلاً نمی‌شود سخنرانی کرد و مدح خواند، جمعیت زیادی استقبال کردند و بچه‌ها هم به سبک‌های جدیدی از منبر رسیده بودند که بعضی وقت‌ها به پرده‌خوانی نزدیک‌تر بود تا به منبر. یک جاهایی هم می‌خواستیم فقط [لزوماً و مستقیماً] حرف زمانه را نزنیم و درباره امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و معرفت به امام معصوم بحث می‌شد. معمولاً طراحی می‌شد این بخش در کدام قسمت از برنامه باشد تا به دل بنشیند. آخرش حتی با مداحیِ‌ [مرتبط] هم تنظیم می‌شد. از یک جایی به بعد دیدیم که دیگر کلیشه نیست، چون مخاطب فکر می‌کرد همه چیز را درباره حضرت مهدی می‌داند اما آن‌جا حرف تازه‌ای را می‌شنید که تا حالا نشنیده بود.

یک دسته گفت‌وگو هم درون هیأت شکل می‌گرفت که طراحی شده بود. چون برنامه تکه‌تکه بود، آخرش را برای سؤال و جواب می‌گذاشتند. بعد از آن هم، همیشه در حاشیه هیأت چایخانه و محل پذیرایی بود که گفت‌وگوهای زیادی هم آن‌جا شکل می‌گرفت.

آداب گفت‌وگو

به نظر من گفت‌وگو یک پیش‌فرض اصلی دارد و این است که آن آدمی که منبری هست یا مسئول هیأت یا مداح و هرکس دیگری هست که می‌خواهد خودش را طرف گفت‌وگو قرار بدهد، نباید خودش را مُحقِ[۱] صددرصد بداند [یعنی بگوید] من چیزی را می‌دانم که بقیه نمی‌دانند و می‌خواهم آن‌ها را هدایت کنم. اگر این‌طور باشد عملاً تک‌گویی است و او نمی‌خواهد حرف بزند. در گفت‌وگو ممکن است چیزهایی برای من روشن شود که شاید قبلاً بلد نبودم. این پیش‌نیاز اول است که آدم باید طرف مقابل خودش را به رسمیت بشناسد. ممکن است نکته‌ای در حرف‌های طرف باشد که توجه نکرده باشیم. این جزو آداب گفت‌وگوست. در روایات ادب را ثمره عقل می‌دانند و ادب اگر این عقل را نداشته باشد، تصنع و نمایش است، روح ندارد و همراه تکبر است. اینکه خوب بشنویم و یک‌جایی بگوییم متوجه نشدم بیشتر توضیح بده تا بفهمم منظورت چیست. یعنی به حرف طرف مقابل برسیم نه اینکه فقط یک‌جای بحث را ادامه بدهیم تا بتوانیم فوراً جواب بدهیم. همین‌جا هم جدل به وجود می‌آید.

درواقع «گوشِ فعال» است که موجب می‌شود گوش طرف مقابل هم باز شود. در قرآن آیه عجیبی وجود دارد که درباره افرادی است که پیامبر را اذیت می‌کنند و یکی از اذیت‌های آنها این است که می‌گویند او «گوش» است. قرآن می‌گوید او «گوشِ خوبی» است. وقتی به پیامبر می‌گویند «هُوَ أُذُنٌ»، یعنی استماع [و شنیدنش] خیر است، حتی اگر گوینده آدم بدی باشد. در ادامه می‌گوید مؤمنین را تصدیق می‌کند؛ بعضی‌ها مؤمن هستند و بعضی هم ایمان ضعیف دارند. می‌گوید خودِ آن‌ها را تصدیق می‌کند ولو اینکه حرفشان را تصدیق نکند. این شرط گفت‌وگو است یعنی گوش فعال داشتن و اینکه حتی وقتی گوینده حرف بدی هم می‌زند، تو استماع خوب داشته باشی و این یکی از اصلی‌ترین‌ها است. حوصله داشتن برای شنیدن. این باب گفت‌وگوی واقعی را باز می‌کند و بعد ممکن است رویکرد او هم عوض شود و شروع کند طور دیگری حرف بزند و از بی‌ادبی‌ها کم کند.

اگر موقعی که او دارد حرف می‌زند، من به فکر این باشم که چه جوابی به او بدهم، درست است که جواب او را داده‌ام و مقابل خصم پیروز شده‌ام، ولی گفت‌وگو به سرانجام نرسیده است. اینکه منظورش را خوب بفهمم و خوب گوش کنم و بعد شروع کنم و برادرانه توضیح بدهم بدون اینکه چیزی هم از حق کم نکنم، این خیلی مهم است و یکی از پیش‌شرط‌ها است. بقیه آداب هم مهم است که کلامش را قطع نکنم، حمله‌ور نشوم، صحت و معنا را درست کنم و مثلاً وقتی می‌خواهم معنا کنم، بگویم قطعاً منظور شما این که نیست! اگر معنای بدی دارد، خودم سراغ معنای خوبش بروم و معنای بد را به زبان نیاورم. مثلاً بگوییم شأن شما اجل از این است که چنین منظوری داشته باشید. در روایات کتاب شریف غررالحکم نکته‌های جالبی هست که از این آداب می‌گوید.

کلمه گفت‌وگو است اما اصلش گفت و شنود است. اگر درست‌تر بگوییم «شنود و گفت» است یعنی اول بشنویم و بعد بگوییم. به رسمیت شناختن طرف مقابل برای «[سخن گفتن و] حرف‌زدن» نه برای «حرف‌هایی» که می‌گوید؛ شاید حرف‌هایش را به رسمیت نشناسیم [ولی بگذاریم حرف بزند]. تعارف نکنیم و چیزی از حق ندزدیم ولی آن آدم را هم محترم بداریم.

حرف‌های خودمانی

نگرانی من از فضای انقلابی و حزب‌اللهی ذره‌ای‌شدن است. یعنی یک جاهایی به خاطر اینکه به گناه آلوده است نمی‌رویم و یک جاهایی ادبیات و شکل خودمان را پیدا کرده‌ایم. ما، ما هستیم و آنها هم آنها هستند. هیأت هم همین‌طور شده است؛ [انگار] ویژه ما است. هیأت دیگری هم که جوان‌های دیگر را جذب می‌کرد فرقش در خواندن و فرم است که باز آنها را هم نمی‌پسندیم و با آنها هم فاصله داریم. اینکه سر اصالت‌هایمان بایستیم [درست است] اما در را باز کنیم که دیگران هم بیایند، باید برای این فکر کنیم.

من هر محرمی که به شهرستان می‌روم، پنج تا منبر می‌روم ولی یک «کتابْ‌بحث» هم می‌گذارم که بعضی‌ها می‌توانند و می‌آیند. کتاب آقا را می‌گذاشتیم، مثلاً محرم یک سال قبل کتاب خون‌آورد را گذاشتیم. برای اینکه بیایند و بحث کنند و بحث‌ها خیلی جدی بود چون در کافه کتاب است و مسجد نیست. ما آن‌جا نه موسیقی پخش می‌کنیم نه کارهایی که از استانداردهای اسلام خارج باشد. حرف می‌زنیم و بحث می‌کنیم. نرفته‌ایم از روش‌های نادرست استفاده کنیم تا مردم بیایند. روش‌های ما چیزی است که بین متفکرین انقلابی بود. یک بار هم باید ما برویم و گفت‌وگو می‌تواند عنصری باشد که گره بزند و آنها را بیاورد. یک بار هم باید در حاشیه هیأت گفت‌وگو را مانند الگویی که عرض کردم، شروع کنیم. حالا در هر زمان و مکانی متناسب با خودش. الان منبری‌های ما بعد از منبر اصلاً نیستند و کسی آنها را نمی‌بیند که جواب بدهد. یک مقدار در دسترس‌بودن خوب است مثلاً بعد از منبر بنشینیم و جواب بدهیم.

نمی‌خواهیم همه چیز را [مخلوط کنیم] که مثل هم باشد. همه چیز درجاتی دارد. هیأت هم درجاتی دارد. هیأتی که می‌خواهد تراز باشد، نشسته است و فکر کرده که تراز منبر این است و شعار و نماد این است. خب به این عمل می‌کند. هیأت نباید طوری باشد که توی ذوق مخاطبانش بزند و فاصله مخاطبانش را زیاد کند طوری که اصلاً کسی نتواند با آن ارتباط بگیرد. جایی که سر یک هویتی به زعم خودش با نمره ۲۰ ایستاده است، می‌تواند با نمره ۱۵ هم رفت و آمد داشته باشد. ۱۵ هم باطل نیست و کافر نیست، حالا این یا آن را ندارد. بعضی وقت‌ها ما برویم و بعضی وقت‌ها آن‌ها بروند، گفت‌وگو و تعامل شکل بگیرد و خیرات به هم برسانند. من خودم بعضی وقت‌ها هیأت‌های غیر انقلابی را در بعضی چیزها ترجیح می‌دهم. جایی که من محرم هیأت می‌روم، یک هیأت انقلابی و یکی از این مدل داش مشتی‌ها هستند و راستش سینه‌زنی این‌ها بیشتر هم می‌چسبد. من خودم و خودم باشم، دوست دارم سینه بزنم و با خودم باشم و حس خوبی دارم. حرارتش حرارت خوبی است. من تا آخر می‌نشینم و با خودشان بیرون می‌روم. وقتی می‌بیند با او سینه می‌زنم، از من [حرفم را] می‌پذیرد، ولی وقتی می‌بیند اصلاً وارد هیأتش نمی‌شوم و از بیرون برایش خط و نشان می‌کشم، معلوم است که نمی‌پذیرد. البته یک جاهایی دست‌هایی در کار هست که نمی‌خواهند یک سری حرف‌ها منعقد شود و می‌خواهند فاصله درست کنند. این ما هستیم که باید مدیریت کنیم و فاصله‌ها را کم کنیم.

[۱]. صاحب حق، حق به جانب


شما می‌توانید این شماره مجله را از این لینک تهیه کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سبد خرید
ورود

هنوز حساب کاربری ندارید؟

ایجاد حساب کاربری