قدم زدن بر شانه‌های شهیدان

فاطمه‌سادات رئیسی، در مجله عین نوشت:
اولین بار که قدم به فکه گذاشتم، تنها خاک دیدم. خاکی گرم و خاموش، که تا چشم کار می‌کرد گسترده بود. باد آرامی بر دل رمل‌ها می‌وزید و خورشید ساکت، بر زخم‌های زمین می‌تابید.

راوی آن حماسه خونین، ایستاد و با چشمانی خیره به دوردست و با صدایی لرزان گفت: «اینجا… فکه است. هر وجب این خاک، قیمت دارد. قیمت خون یک شهید! عزیزان، اگر می‌توانید کفش‌هایتان را در بیاورید… اینجا هر وجب خاکش، معطر به خونِ شهیدی است بی اغراق. که برای حفظ این خاک پیکرش بر زمین افتاده است.»

دلم لرزید. حالم دگرگون شد… دست به بند کفش‌هایم بردم. انگار که بندهای غرور و بی‌خبری را باز می‌کردم.

پاهایم برهنه بر خاک نشستند.

نه، بر خاک ننشستند؛ بر خاطره‌ی تن‌های زخمی، بر نفس‌های آخرین، بر زمزمه‌ی عاشقانی که بی‌هیچ ادعایی به خاک افتادند.

سرم را پایین انداختم. دیگر نمی‌شد ساده به خاک نگاه کرد. هر ذره‌ی خاک، آینه‌ی چهره‌ای بود خونی، غریب، عاشق.

قدم‌هایم را آهسته برمی‌داشتم. نه از ترس رمل‌ها، که از شرم تن‌های مقدسی که زیر این خاک آرمیده بودند. در فکه، یاد گرفتم گاهی باید پا برهنه شد؛ تا فهمید روی چه خون‌هایی قدم می‌زنیم.

یاد گرفتم که گاهی باید

با پای برهنه،

با دلی لرزان،

و با چشمانی گریان،

از کنار خاطره‌ی جوانمردی عبور کرد.

و فهمیدم که بعضی خاک‌ها حرمتشان از آسمان هم بالاتر است و چون سرزمینی مقدس، باید به احترام آن، با پای برهنه به دیدار نور شتافت.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سبد خرید
ورود

هنوز حساب کاربری ندارید؟

ایجاد حساب کاربری