دل‌های بزرگ و دست‌های کوچک دعا

فهرست مطالب

روایتی از ادوار جشنواره دست‌های کوچک دعا
گفت‌وگو با آقای حسن نجفی

خدایا بابام مریضه، تو بیمارستان بستریه. از خواهرم پرسیدم بابا چشه؟ گفت رگ‌های قلب بابا تنگ شده. گفتم چه جوری خوب می‌شه؟ گفت باید رگ‌های قلب بابا با عمل گشاد بشه. خدایا امشب که شب سال تحویله، مامانم پیش بابا تو بیمارستانه. می‌گن هر کس آرزو داره اگه موقع سال تحویل به تو بگه برآورده می‌شه. خدایا من یه آرزویی دارم اونم اینه که منو یه کرم کوچولو کنی بعد برم تو رگ‌های قلب بابام و همه اون‌ها رو گشاد کنم تا بابا خوب بشه.
آریا کمانگر / ۷ ساله / کامیاران کردستان

«دست‌های کوچک دعا، جشنواره‌ای است که در ادوار گوناگون برگزار شده است و به جمع‌آوری دعاهای صمیمانه و صادقانه کودکان (در سطح ملی و بین المللی) می‌پردازد. در گفت‌وگو با آقای حسن نجفی که دبیری چنددوره این جشنواره را به عهده داشتند، روایت‌هایی را از این جشنواره می‌شنویم.»

بوی عیدی، بوی توپ، بوی کاغذ رنگی
«شکل‌گیری [جشنواره] دست‌های کوچک دعا بر می‌گردد به تجربه‌های حسی ما از دوره کودکی. نوروز با هفت‌سین‌های کوچک رنگارنگش و قرآنی که همیشه در بهترین میزانسن آن سفره قرار می‌گرفت و چیدمان سفره‌ای که همیشه توام با امید و آرزو بود. آن آرزوها معمولاً بر محمل دعای دور سفره‌نشینان سوار می‌شد. به‌یاد دارم لحظه‌های تحویل سال را که رو به قبله می‌نشستیم و چشم‌هایمان را برای لحظه‌ای می‌بستیم و در دل می‌چرخاندیم هر آنچه قرار بود از خدا بخواهیم. سال که می‌خواست تحویل بشود نگاه ما بچه‌ها به ماهی‌های قرمز داخل تنگ بود. همیشه منتظر بودیم تا ماهی‌ها لحظه تحویل رو به قبله شوند. زیباترین بخش تحویل سال پولی بود که پدرمان از بین صفحه‌های قرآن بیرون می‌کشید و کف دست ما می‌گذاشت. ما دعا می‌کردیم و طولی نمی‌کشید که هدایایمان را از خدا می‌گرفتیم. این آیین زیبا بود؛ در جان و دل ما می‌نشست و برای استفاده در چنین روزهایی ته‌نشین می‌شد‌.»

هر سخن کز دل برآید، لاجرم بر دل نشیند.

«وقتی به ذهنمان آمد که چنین جشنواره زیبایی را راه بندازیم به هیچ قاعده و قرار از پیش‌ تعیین‌شده‌ای فکر نکردیم. جوشید در ما آنچه ته‌نشین شده بود و چون خواست و اراده زلال بود و غل و غشی در آن نبود پس میل خدا هم همراه شد. جشنواره دست‌های کوچک دعا خود، هدف بود. مسیر نبود، مقصد بود. جهان نیایش همان همنشینی با خداست. وقتی چشم می‌بندی، وقتی قنوت می‌گیری، وقتی کوچک‌ترین نیازت را از مبدأ خلقت و آفرینشگر قهار طلب می‌کنی، همان لحظه رسیدن است. اصلاً وقتی اراده می‌کنی به نیایش، رسیده‌ای. اعتقاد به اتفاقی که باید شکل می‌دادیم در دل خود همه آن چیزی که می‌شد ردیف کرد و شماره زد را داشت.»

خدایا کاری کن وقتی آدم‌ها می‌خوان دروغ بگن یادشون بره.
پویا گلپر / ۱۰ ساله / دزفول

«نتایج در فراگیری زود هنگام و ناباور خودش را نشان داد. از همان سال اول این جشنواره اوج گرفت. من جشنواره‌های زیادی را طراحی و راه‌ اندازی کرده‌ام و به عناوین مختلف همراه بوده‌ام. به جسارت، جرئت و یقین می‌گویم که تا به حال هیچ جشنواره‌ای را تأثیرگذارتر، فراگیرتر و زیباتر از دست‌های کوچک دعا ندیده‌ام. زیبایی آن ریشه در صداقت و مخاطب جشنواره داشت. موضوع جشنواره مسئله بیگانه‌ای نبود. دعای یک کودک، یک خانواده، یک کلاس و گاه یک جمع را درگیر خودش می‌کرد. این جشنواره، کم‌خرجِ بالا نشین بود. روز اختتامیه وقتی بچه‌ها روی صحنه آرزوها و نیایش‌های خود را می خواندند چشمی نبود که تر نباشد. پایان دو سه ساعت اختتامیه مملو از حسرت و برای بزرگترها آکنده از آهی برای از دست‌دادن این صداقت‌های کودکی بود.

دغدغه کودک و نوجوان و بغض‌بوم‌ها

«من پنج شش دوره جشنواره را حضور داشتم. روزی که از آن مرکز رفتم ۲۵ کشور در آن حضور داشتند و ما در چند کشور برای این جریان پایگاه زده بودیم و ستاد تشکیل داده بودیم. بعد از ما یکی دو دوره به زور برگزار شد و بعد هم آقایان کرکره را مثل خیلی از اتفاقات ارزشمند پایین کشیدند. آنقدر کارهای بی‌مصرف و بی‌تأثیر در رئوس برنامه‌هایشان بود که مجالی برای پرداخت به مقوله ارتباط کودک و نوجوان با خدا نبود!»
«اساساً مرام مدیران وقت حوزه هنری کشور به جز جناب بنیانیان در حرکت‌های خلاقانه نبود. خود را عاج‌نشین می‌دیدند و فکر می‌کردند صلاحیت تمام و کمالی در حوزه فرهنگ دارند. من آن زمان پرداخت ویژه‌ای به حوزه کودک و نوجوان داشتم‌؛ گروه‌های تصویرگر کتاب کودک راه انداختیم (انیمیشن، قصه‌گویی، همین جشنواره دست‌های کوچک دعا، چاپ ۵۹ جلد کتاب کمیک استریپ، کانون هویت و…). به یاد دارم در جلسه‌ای مسئول ادبیات وقت حوزه هنری که بعداً مسئول حوزه شد به من با کنایه گفت: «بعضی از دوستان به جای کارهای بزرگ، حوزه را تبدیل کرده‌اند به مدرسه و کودکستان. چند صفحه چاپ می‌کنند، اسمش را می‌گذارند کتاب کودک، ما ۶۰۰ – ۷۰۰ صفحه کتاب چاپ می‌کنیم، آن یک عنوان کتاب است، این دوستان هفت هشت صفحه کتاب چاپ می‌کنند آن هم یک عنوان است». طعنه زد به جشنواره دست‌های کوچک دعا…»
در آن جلسه گفتم: «دوست عزیز، کتاب و چاپ آن کیلویی نیست. کرورکرور کتاب‌هایتان که از پول نفت چاپ می‌کنید و بعد هم معمولاً به این و آن اهدا می‌کنید و چاپ مجدد می‌زنید به اندازه چند کتاب کودک چند صفحه‌ای که می‌شناسید و می‌شناسیم ارزش و اعتبار ندارد». خلاصه بگویم نه تنها این جشنواره بلکه همه کارهای بزرگی که در زمان مسئولیت حقیر راه‌اندازی شده بود، به‌واسطه این گردن‌کشی، دستور تخریب گرفت. کرور کرور هنرمندی که مشغول فعالیت بودند پراکنده شدند. برای نمونه می‌گویم؛ ۷۲ بغض‌بوم، اتاق‌های اندیشه‌ورزی، هئیت علمی و سفرهای مکاشفه‌ای هنری، همه و همه تعطیل شد. آن مجموعه مبدل شد به اداره، اداره فرهنگی با چند برنامه روتین بی‌خاصیت.»

خدایا به دست‌های من قدرت بده تا همیشه برای پدر و مادر و برادرم دعا کنم.
علیرضا مجیدی / ۱۰ساله / تالش

«جشنواره آزاد بود. زیبایی جشنواره هم در این آزادی و گستره جغرافیایی مفاهیم بود. کسی برای عبدالعلی که تصادف کرده بود و فلج شده بود آرزوی شفا می‌کرد و دیگری از خدا می‌خواست که او را برنده جشنواره کند تا از پول جایزه‌اش برای قبر پدر خود سایه‌بانی درست کند. پسرکی آرزو می‌کرد مثل دایی خود چوپانی بزرگ باشد و بچه‌ای از کردستان از خدا می‌خواست همه‌جا مثل چشم‌های او سبز باشد. این تنوع زیبا و تأثیر‌گذار بود.»
بدون اغراق همه دعاها را دوست داشتم. برای نمونه می‌گویم؛ وقتی بچه‌ای آرزو می‌کند که خدا او را تبدیل به کرم کند تا او برود داخل بدن پدرش و رگ‌های گرفته قلب پدرش را باز کند شاهکار است. هم به لحاظ انسانی هم فضایی که دعا ایجاد کرده است، یا وقتی دختر بچه‌ای از خدا برای خواهر پیر شده‌اش که هی سبزه گره می‌زند و شوهری گیرش نمی‌آید طلب شوهر می‌کند، من به صداقت و زیبایی روح او غبطه می‌خورم. چگونه می‌شود از دل این‌ها یک دعا را انتخاب کرد؟! غمگین‌ترین دعا متعلق به کودکی بود که از جنگ‌ها و بدی‌های انسان به ستوه آمده و از خدا در سال جدید می‌خواست یک پیامبر جدید اختراع کند. با نمک‌ترین هم متعلق به دختر بچه‌ای بود که از خدا برای خواهرش طلب شوهر می‌کرد.
من وقتی دعاها را می‌خواندم اول یک دل سیر گریه می‌کردم. مواجهه ما با دعاها قبل از آنکه ما را به سمت ارزش‌گذاری بکشاند، شکلی از نهیب متوجه ما می‌کرد. ما را بیشتر متوجه خود و کمبودهای بی‌شمارمان می‌کرد. یادم نمی‌آید من برای هیئت داوران در آن چند سال حق‌الزحمه‌ای داده باشم. اولین کارکرد آثار در روح و اندیشه ما بزرگترها شرمندگی بود و همین شرمندگی شاقول ما در انتخاب بود. هر چه شرمندگی بیشتر، انتخاب قطعی‌تر.

دوباره دست به زانوی خود بگیر و بایست

موفقیت جشنواره دست‌های کوچک دعا به من آموخت نباید به امید مدیران نشست. اگر بنشینید، هم انگیزه کار را از دست می‌دهید و هم از هرچه فرهنگ و کار فرهنگی هست، زده می‌شوید. اگر به راهی ایمان دارید، بروید. در این ملک همیشه همینجور بوده است. من سراغ ندارم مدیری از کارهای بزرگ فرهنگی جلوتر بوده باشد. اگر مملکت در هر حوزه‌ای به جایی رسید، تلاش، خلاقیت و ایمان خودِ انجام‌دهنده کار بود.
دومین تجربه من پرهیز از ریخت و پاش‌های موجود و فرار از برنامه‌های روتین بی‌خاصیت بود. فعل خواستن و تلاش برای جریان‌سازی جدید باید از ته دل آدم‌ها بجوشد. فرهنگ در این ملک نیاز به آدم‌های خلاق و پرانگیزه و صد البته کار بلد دارد. خلاقیت نباشد، فقط اتلاف وقت و پرسه در بخشنامه‌های اغلب غیرمثمر است. وقت و انرژی می‌گیرد و آخر سر هیچ به هیچ.
سومین تجربه، دانش کار است. علم کار را نداشته باشی، باید بکشی کنار. علم الزاماً مدارج و دانشگاه رفتن نیست. علم تجربه و کنندگی کار است. در میدان بودن است. علم شفاهی بدون تجربه به درد نمی‌خورد.
چهارمین تجربه نگاه استراتژی به اتفاقات به ظاهر ساده اطراف است. دعا، همراه همیشگی ما، قابلیت یک جریان‌سازی بزرگ را به‌واسطه خلاقیت یک جمع به دست آورد. از این مفاهیم در دور و بر ما پر است.
پنجمین تجربه پرهیز از هیاهوست. هر جا دیدید زیاد سر و صدا می‌کنند، بدانید با جریانی پوچ مواجه هستید. آدمی که به خود معتقد و اطمینان دارد زیاد سرو صدا نمی‌کند. تمرکز روی کار داشتن اساس است. بگذارید چراغ دلتان و راهتان را خدا روشن کند.

خدایا! دست‌های منو بزرگ کن تا در رو برای بابا باز کنم
آیسان قربانی / ۵ساله / تالش، گیلان

اولین و آخرین ملاکمان صداقت بود. ناصوابی و ناصادقی زود بر ملا می‌شود. اصلاً وقتی متن را می‌خوانیم خودش داد می‌زند که این نوشته یا اثر را بچه نوشته است یا کس دیگری. آثاری که صادق بودند و در عمق جان و روح آدمی نفوذ کردند، ماناتر بودند.
دعای کودک مطالبه‌گرانه‌تر است، دعای بزرگترها شرمگینانه‌تر. کودک گناهی نکرده است که از خدا خجالت بکشد. او سینه صاف‌تر از خدا می‌خواهد اما بزرگترها سر به زیر دارند. آنها خیلی‌هایشان لغزیده‌اند، خطا کرده‌اند و یقین کم‌تری دارند. اما کودک از همان اول اصل را نشانه رفته است. خدا در برابر کودک دست‌هایش بالاست. همه آن سال‌ها و لحظه‌ها خاطره بود. هر جا پا می‌گذاریم همه اندوه تعطیلی این جشنواره را دارند.
از خاطرات تلخ آن سال‌ها می‌توانم به بچه‌های سرطانی اشاره کنم. هر سال دعاهایی داشتیم که نویسندگانشان عمرشان به شروع جشنواره قد نمی‌داد و این داغی بود که بر دل ما گذاشته می‌شد. از خاطرات شیرینم ستادهای غیررسمی بود که در همه جا شکل گرفته بود. ستادی در باکو کار جمع‌آوری آثار از مدارس کشور آذربایجان را عهده‌دار شده بود که جا دارد از برادر بسیار خوبم جناب بهبودی در رایزنی فرهنگی آن زمان نام ببرم. در افغانستان هم ستادی شکل گرفته بود که بسیار فعال بود. در همین تهران خودمان خانم شیدا اسلامی در روابط عمومی شبکه سحر یک تنه یک ستاد عالی زده بود و بیشتر هنرمندان را پای کار آورده بود. از یک جایی شبکه دو هم به مجموعه اضافه شد. نمایندگی وزارت امور خارجه در شمال غرب کشور در تبریز هم که کار مال آنها بود. بچه‌های حوزه‌ هنری همه سر صف بودند. جواد کریم نژاد، خانم مینا نیک‌رزم، محمد نیک‌نفس و کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بیشترین زحمت را متقبل شدند.

جهت مطالعه این مصاحبه و همچنین مطالب بیشتر شماره “ربنا” را تهیه کنید

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سبد خرید
ورود

هنوز حساب کاربری ندارید؟

ایجاد حساب کاربری